ادامه از نصایح خرکی 1 :

نمایش‌نامه زیر تلفیقی از مطالب دیگران، مطالب خودساخته و مطالب ترکیبی است که در قالب گفتگویی بین مرشد و بچه‌مرشد بیان می‌شود و با بهره گیری از ظرفیت طنز خر به بیان مطالب اخلاقی می‌پردازد.

 

مرشد: به این خره نگاه کن حیوونی همه بش میگن خر؛ البته منظورشون احمقه. فکر میکنن کارهای خرکی از نوع بی‌عقلی می کنه اما اگه یه آدم عاقل بهش نگاه کنه اصلا هم خر نیست یعنی حیوونیه که اسمش خره نه که واقعاً خره. حالا چند تا چشمه ببین!

          با دست به پشت خر میزنه که راه بیافته و بهش میگه برو جلو

          خر چند قدم راه‌رفته و می‌ایستد

مرشد: بااینکه خره ولی وقتی قراره راه بره مسیر مستقیم رو میره، دنبال راههای انحرافی نیست، مثل آدم حسابی سرشو میندازه پایین دنبال جایی که باید بره میره اما بعضی آدما راه مستقیمو رها میکنند و دنبال مسیرهای فرعی میرن که البته به مقصد نمی رسن.

بچه‌مرشد: آهای خره تو از حرفهای مرشد چیزی فهمیدی؟ اصلا اگر تو اینقدر عاقلی بگو ببینم چرا ما ریال مینویسیم بعد دستمونو میذاریم رو صفر آخر تا بفهمیم به تومن چند میشه؟ یا مثلاً انرژی هسته ای برای کجای کشور به درد می خوره؟ یا مثلاً من که عقلم درد می کنه مشکل اثنا عشر دارم؟ یا صافی کف پام باعث این درد بی درمون شده؟.

دوربین زوم می کنه تو چشمای خر، خره هاج و واج نگاه می کنه ولی حرفی نمی زنه.

بچه‌مرشد: دیدی مرشد اونقدا هم که میگی حالیش نیست.

مرشد: نه عزیزم ندیدی چجوری داشت فکر میکرد؟ با خودش گفت من تو این زمینه نه مطالعه کردم نه کارشناسم بهتره راجع به چیزی که نمی دونم عرعر نکنم؛ اما بعضی از آدما در مورد همه چیز صاحب نظرند.

حقشونه که خدا گفته اونایی که نمیدونن حرف میزنن باید برن به درک؛

{سوره حج آیه 10، و من الناس من یجادل بغیر علم و لا هدی و لا کتب منیر . و نذیقه یوم القیامه عذاب الحریق}

مرشد به سمت خره میاد و بهش میگه برو کنار کره خر، راهو باز کن.

بچه‌مرشد: مرشد شما که اینقدر آدمی چرا فحش میدی به این زبون بسته؟ مگه پیغمبر نگفته آدم فحاش جاش جهنمه!

مرشد: این که فحش نیست جان من اون واقعاً خره اگه هر حرفی رو سر جای خودش بزنی اشکال نداره مثلا طرف ه بهش بگی ، فحش نیست.

بچه‌مرشد: خدا اصلا برا چی خر رو آفرید؟

مرشد: اونو نمی دونم ولی شاید میخواسته به بعضیها بگه خر لااقل بار می بره بعضیا خودشون بارن برا بقیه.

بیا یه امتحان کنیم ببین چجوری بار میبرن!

 یک خر دیگه هم افزوده میشه یک بسته بزرگ رو به هر کدام از خرها می بندند افسار یکی را مرشد و دیگری را بچه‌مرشد میگیرند و در جهت مخالف هم میکشند.

مرشد: تلاش کن، بیشتر سعی کن، وجدان کاری داشته باش، با همه قدرتت کار کن.

بچه‌مرشد: همه این کارها رو میکنم ولی ت نمی خوره، خسته شدم.

مرشد: بیا استراحت کنیم.

بچه‌مرشد و مرشد از فرط خستگی کناری می نشینند.

خرها خود بخود کنار یکدیگر آمده و حرکت می کنند و بار جابجا می‌شود.

مرشد: شنیدی صدای خرارو؟

بچه‌مرشد: نه.

مرشد: با هوشت گوش کن نه با گوشت اونوقت می شنوی کار اگه هم راستا و هم جهت نباشه نتیجه نمی گیری؛ باید کنار هم کار کنیم نه روبروی هم.

بچه‌مرشد: حیونیا زحمت زیادی کشیدن حسابی له له می‌زنند.

مرشد: برو براشون آب بیار آدما باید مهربون باشن هم برا خودشون هم برا اونایی که براشون کار میکنن حیونیا برا بی‌عقلی ما کلی به زحمت افتادن لااقل یه آبی بهشون بدیم بهمون نگن اینا خرن.

بچه‌مرشد ظرف آب میاره و جلو خره میذاره.

خرا میخورن و سرشون رو بالا میارن.

مرشد: ببین خرا هم آب میخورن سرشونو میارن بالا شکر میکنن ولی یه خرایی تو دنیا هستن که خدا هزار تا نعمت بهشون میده بازم جفتک میزنن و ناشکری میکنن.

بچه‌مرشد: مرشد، وقتی رفتم ظرف آبو جلوی کره خره بذارم یه چیزی در گوشم گفت.

مرشد: چی گفت؟

بچه‌مرشد کنار کره خر میشینه و دست در گردنش میندازه و رو به خره می خونه.

بچه‌مرشد:

 

کـــره ای گــفــت بـــه بابای خرش          پــــدر از هـــمـــه جــا بـی خبرش

وقـــت آن اســــت بــــرای پســرت         ایــن الاغ نــرّه ی کـــره خـرت

مــاده ای خـــوشگـل و زیـبا گیری                 تـــو کــه هر روز به صحرا میری

وقـــت آن اســت کـه زن دار شـوم                 ورنـــه از بـی زنی بــیمار شوم

 

مرشد هم کنار خر نشسته دست در گردن او می اندازد و میگوید:

 

پـــدرش گــفــت کــه ای کـره خَرَم               ای عـزیـز دل بابا، پــســرم

تـــو کـــه در چــنــتــه نداری آهی                نـــه طــویـــلــه، نه جُلی نه کاهی

تـــو کـــه جــز خـوردن مال پدرت                  پـدر نـرهّ خر دربـدرت

هـــیـــچ کـــار دگــری نیست تو را                یک جو از عقل به سر نیست تو را

به چه جرأت تو زمـن زن طـلــبی                       بـــاورم نـیــست کـــه ایـنقدر جَلبَی

بـــایـــد اول تـــو بــگـیـری کاری                 بــهـــر مــردم بــبـــری تــو باری

بعـد از آن یک دو تا پالان بخـری                        بـهــر آن کُــرّه خـــوشگـــل بـبـری

یک طــویــلـه بکنی رهن و اجار                        تــا کــه راضــی شــود از تو آن یار

بـعــد بـایــد بـخری رخت عروس                      بـهـر آن مـاده خــر خـوب و ملوس

جُـــلـی از جــنـــس کــتـــان اعلا                 روی جُـــل نـقــش و نـگـاری زیـبـا

بــعـــد بـــایـــد بـــکـــنی گل‌کاری             بــهــر مــاشـیـن عروس یـک گاری

وقــتی ایـــنـهــا بـــشـــود آمــاده                 بـعد از ایـــن زندگیــّت آغـازه

بــشـنــو پــنــد زبابای خرت                           پـدر بـا ادب و بــــا هــنـرت

تــا کـــه اســبــاب مــهــیــا نشود                 موسم عــقــد تــو بــر پا نشود

پــس از امــروز بــرو بر سرکار                           تــا نـهـنـد آدمـیــان پــشت تو بار

ادامه دارد.

 



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها